بسم الله الرحمن الرحیم
وبلاگ رسمی اقدس اکبرنژاد


بسمه تعالي

بريده اي از زندگينامه ام در سالهاي قبل از انقلاب

. . . خانة ما خانة امن محمد است و محمد اتاق کوچک طبقة سوم خانه مان را از پدرم اجاره کرده است. محمد همراه دختری که خودش را «فاطی» معرفی می کند و او را نامزد خود می داند زندگی می کند. فاطی گاه و بی گاه برای او غذا می آورد و لباسهایش را می برد و می شوید و لباسهای پاکیزه می آورد و کتاب می برد و کتاب می آورد و خلاصه خانة ما به عنوان خانة امن محمد است که وی با پدرم قرارداد بسته و آن را اجاره کرده است. فاطی یکبار به من گفت که اسم او « منیژه » است و من یک تابلوی نقاشی زيبايي را که فکر می کنم تصویر یک قو یا یک پرنده زیبای دیگري بود به او هدیه دادم. تصوير قو از نخستين كارهاي نقاشي خودم بود كه آن را بسيار دوست ميداشتم. قاب «قو» را در زیر چادر تا بیرون از خانه می برم. جاییکه دیگر هیچ نگاهی نمی تواند آنرا تعقیب کند. در انتهای کوچه باریکی که امروز تمام خانه های سمت چپش را مسطح کرده اند تا نوسازی کنند ، و از آن خانه های قدیمی که سالها هر صبح سلامشان می کردم و هر غروب خداحافظی شان ، دیگر اثری نیست ، و از ساکنانش که بعضی هایشان را که شاگردان کلاس من بودند و من آنها را بسیار دوست می داشتم و از آنها محبت زیادی می دیدم ، دیگر اثری نیست!

قاب « قو » را از زیر چادرم بیرون می آورم و در حالیکه متوجه هستم که هیچکس متوجه ما نیست ، آنرا به زیر چادر «منیژه» هل می دهم. او قاب را می گیرد. بعد هر دو به هم نگاه می کنیم. نگاهی به عمق یک خداحافظی طولانی ! خداحافظی برای همیشه! و من هرگز دیگر «منیژه » را نمی بینم! چون محمد دستگیر و در زندان شاه پس از شکنجه های فراوان توسط جلادان ساواک در یک با مداد خونين  اعدام می شود و منیژه هم برای همیشه می رود  و اینجا پایان قرار من و منیژه است. از حالا به بعد سرنوشت هر یک از ما به گونه ای جدید باساواک و سیاهچال دهشتناک رژیم رقم می خورد. قطره ای اشک از گونه منیژه می غلطد ، و من به آسمان نگاه می کنم. ابریست! آسمان می بارد !

منیژه قوی زیبای مرا با خودش می برد بر روی آبهای اقیانوسی که او روزی جزئی از آن می شود ! منیژه عمق قرار های مقدس من ، به اقیانوس ها می پیوندد و من شرمگینانه هنوز زنده ام ! و قوی سرگردان آرمانهای من بر روی آبهای دریا ها و اقیانوسها ، به دنبال دختری می گردد که دهها بار او را در کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی ، ساعت ده شب، آخرین ساعت پایان کار کتابخانه ملاقاتش می کردم و جزوه ها و کتابها و یادداشتها و پیامهایش را می گرفتم و درخلوت آشیانه قلبم و در سکوت یک مبارزه، یک آغاز، و یک بینهایت مرور می کردم ! منیژه آغاز یا پایان یک حکایت و یک خداحافظی  دلگیر و غم انگیز نبوده و نيست. مایک روز سوگند خوردیم که دلهایمان با هم باشد و امروز دلهایمان در امتداد همان راهی است که با هم آغاز  کردیم. دریغا هرگز دیگر منیژه را ندیدم! و نه می بینم!

و حالا ، یکی از روزهای زمستان سال 57 ، پس از پیروزی انقلاب ، در جایی از یک روزنامه مي خوانم که منیژه در زیر شکنجه ساواک به عمق بینهایت اقیانوس های مبارزاتمان پیوسته است و اینکه در آغوش امواج اقیانوس ها جزئی از اقیانوس شده است.

یادش گرامی و یاد همه ی آنهایی که یک روز با هم آغاز کردیم و سوگند خوردیم که مخلصانه در راآرمانهایمان پایدارو ثابت قدم باشیم! 



موضوع مطلب : <-CategoryName->
درباره وبلاگ
اقدس اکبرنژاد

با سلام به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
rss feed

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 51
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 367
بازدید کل : 259389
تعداد مطالب : 173
تعداد نظرات : 121
تعداد آنلاین : 1

Alternative content